باز نشر مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد است

Monday 26 December 2011

دکتر خرعلی کاندید می شود

باز موقع انتخابات شد و درب منزل ما رو از پاشنه در آوردند.  تلفن راه براه زنگ میزند، زنگ در خانه هم که ول کن نیست، پیامک پشت پیامک و ایمیل که دیگر اصلن نمیشود حسابش رو نگه داشت!
می پرسید چه خبره؟! هیچی! این دوستداران و هواداران بنده هستند که امانم را بریده اند و اصرار دارندکه بنده حتمن در انتخابات مجلس نامزد شوم.
هر چه میگویم نمی خواهم و الان موقع اش نیست و قصد من اینست که اگر خدا کمک کند در انتخابات ریاست جمهوری نامزد شوم، قبول نمی کنند.
برایشان توضیح دادم که الان برای مانور سیاسی هم شده بهتر است من تقیه کنم و تحریم کنم تا حمایت مردمی بیشتری برای آینده کسب کنم ولی آنها هم استدلال های خودشان را دارند.
البته حق هم دارند زمانه زمانه ی بدی ست . قحط الرجال است!
دیشب ابوی پیغام داده بود که اگر اسم تحریم انتخابات را بر زبان آورم مرا عاق می کند و از ارث محروم می شوم.
ازطرفی جنتی هم خط و نشان هایی کشیده بود، که برای کل کل کردن با او هم شده می بایست کاری کنم.
اصلن هر چه فکر میکنم من  ازهر لحاظی واجدالشرایط هستم پس چرا باید خانه نشین باشم و چشمم به رانت ابوی باشد؟
اگر ملاک پاچه خاری ست که من در مکتب ابوی گرامی تمام رمز و رموز آن را آموخته ام.
اگر ملاک آقازاده گی ست، که چه کسی از من آقا زاده تر و چه ابوی ای از ابوی بنده آقاتر.
اگر ملاک به فرموده قیام و به فرموده قعود کردن است که ما عمری اینکاره بوده ایم.
اگر ملاک آلوده گی دستان است که بنده از دوست بزرگوارم شهید سعید اسلامی گواهی پایان دوره دارم.
اگر ملاک طاهر بودن نشیمن است که من از روی حلیه المتقین و رساله ی آقا طهارت کرده و میکنم.
اگر ملاک بره بودن است که همیشه در چنین گزینش هایی خر از بره برتر بوده است.
اگر ملاک فروختن خود به قدرت است که بنده اصالتن خود قدرتم و خریدارم نه فروشنده.

نگران رد صلاحیت هم نیستم زیرا فکر نمی کنم جنتی اینکاره باشد تازه اگر هم زد به سرش و مرا رد صلاحیت کرد چه بهتر! این سند را می توانم اسکن کرده و در سایت خود و دوستان پست کنم تا بعد ها در انتخابات بعدی از آن بعنوان مبارزه با جعل و جور جنتی استفاده کنم. در اصطلاح مدیریت خرانه، به این می گویند بازی  برد-برد.

خلاصه هر کس دلش با اسلام است و اصل انقلاب را دوست دارد و به ولایت فقیه اعتقاد دارد نباید انتخابات را تحریم کند . امام نقی هم هیچگاه هیچ انتخاباتی را تحریم 
نکرد!

Sunday 20 November 2011

امام نقی و نامه به خامنه ای

جمعی از اصحاب از امام درخواست کردند که نامه ای به رهبر سرزمین پارس فرستد و 

از او بخواهند که دست از آزار مردم آن دیار بردارد. امام بادی صدا دار رها کرده و 

فرمود: به جدم سوگند که آن خری که من می شناسم به غیر از صدای این گوز صدایی

 نشنود.

"مباحث امام در کاربرد پیام های کوتاه"


اولین نامه‌ دکتر خرعلی به رهبر

 رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران،
با سلام و عرض ارادت. راستش هیچ وقت به فکر اینکه برای شما نامه ای بنویسم نیافتاده بودم. اصولن وقتی تلفن هست و امکان دیدن شما نیز مهیا ست لزومی برای نوشتن نامه احساس نمی کردم. اما چند روز پیش خداوند قادر منان  به ما یک عموی کاردرست هدیه فرمودند و این تازه عموی عزیز که اتفاقن از ذوب شده گان حضرت عالی هستند و در امور سیاست بازی شم تیزی دارند به من نصحیت نمودند که بهتر است از قافله عقب نمانم و آنچنان که این روزها مد شده برای شما نامه ای نوشته که هم نامم در تاریخ در کنار آزادیخواهانی که اینکار را کرده اند ثبت گردد و هم برای خود در بارگاه ملکوتی شما کارو باری دست وپا کنم.
ایشان (تازه عموی گرامی ام) به من توصیه کردند که بهتر است در بیت رهبری که خانه‌ی عاشقان ولایت است مشغول به کار گردم چرا که هم زیارت است و هم سیاحت! فیض الهی نزدیکی با شما بر کسی پوشیده نیست همین که هر روز نماز را به امامت شما بخوانم برای من از تمامی خوشی های دنیا برترمی‌باشد و از نظر سیاحتی و خیر دنیوی آن نیز که همه می‌دانند که کسی از خوان گسترده‌ی کرم و رحمتِ شما بی نصیب نمی‌ماند.
برای این حقیر نوع مسوولیت و مقام اصلن مهم نیست و همین که در بیت به صورت رسمی استخدام شوم و از حقوق و مزایا و در نهایت بازنشسته‌گی آن بهره مند شوم کفایت می کند.
پس از پرس و جو و استعلام از ابوی محترم و تازه عموی خود، متوجه شدم که تمامی پست های کلیدی بیت از قبیل چاپلوسی، پاچه خواری، غالی گری، خالی بندی، شاعری، نوحه خوانی، خبرچینی و امثال آن همه اشغال شده و جای خالی موجود نمی‌باشد و تنها راه ورود من به خیل مخلصان، ایجاد شغلی جدید است. چیزی که به ذهن کند این حقیر رسید اینست که خلاء پستی با عنوان" نق زن" در دستگاه عریض و طویل شما به چشم می خورد. مسوول این سمت – که اگر بخت یار و شما موافق باشید اینجانب خواهد بود- وظیفه دارد هر روز گلایه ها و شکایات مردم بدبخت و ستم دیده را به صورت طنز در آورده و برای شما قرائت نماید. اینکار دو فایده‌ی عمده دارد، اول اینکه با طنزهای و جوک های ساخته شده کلی خاطر مبارک شما شاد و مصفا می گردد و دوم اینکه شما در پس این ظاهر طنز به باطن نمک نشناس مردم بیشتر پی می برید و خواهید دانست چگونه اقلیتی کوچک قدر شما و نعمت الهی ولایت را نمی دانند و همشیه در حال نق زدن هستند.
خلاصه رهبر بسیار محترم چاکریم.
ابوی و تازه عمو هم سلام مخصوص می رسانند و التماس دعا دارند.والسلام.

اَنا اَحُبَک یا عُمری.
دکتر خرعلی

Sunday 13 November 2011

اثرترس در چهره ی خامنه ای


برای دیدن کارهای دیگری از پدیدآورنده ی این تصویر به این آدرس مراجعه کنید: https://picasaweb.google.com/stod.iran

Wednesday 9 November 2011

دکتر خرعلی و توهین به رسانه ها

 یکی از خواننده گان پیامی فرستاده وگلایه ای را بدین مضمون مطرح نموده بودند:
 پس از عرض تعارفات معمول...
"جناب دکتر چرا شما نمک را می خورید و نمکدان را می شکنید؟! شما یادتان رفته   تا همین چند سال قبل هیچ کس  حتا بقال سر کوچه تان شما را نمی شناخت؟ یادتان رفته که مانند «پدرِ پسرِ شجاع» ولی برعکس، شما را با نام «پسرِآیت الله ...» صدا می زدند؟ یادتان رفته در زمان وقایع قتل های زنجیره ای آرزو می کردید شما را نیز به همراه دار و دسته‌ی سعید امامی دستگیر کنند تا معروف شوید؟ همین سایت‌های وب 2 مانند بالاترین بودند که با اشتراک مطالب شما، نام شما را بر سر زبانها انداختند. هر حرکتی که کردید در کوچه پس کوچه‌های همین سایت ها جار زده شد. کوچک ترین حرکتِ شما را چنان بزرگ کردند که گویی از فتح خرمشهر هم مهمتر است. جملاتِ عادی و تحلیل‌های کم اهمیت شما را که هر روز در تاکسی یا صف نانوایی همانند آن شنیده می شود را بعنوان مهمترین راهکارهای سیاسی به خورد خواننده گان دادند. فراموش کرده‌اید که در همین رسانه ها سفر دو روزه‌تان به دُبی را به اندازه سفر مرحوم مارکوپولو کِش دادند و روزه ی سیاسی تان را در اوین از اعتصاب غدای بابی ساندز بیشتر منعکس کردند؟!
اگر نبود همین رسانه ها شما در خواب هم می دیدید که بتوانید با رسانه‌های خارجی مصاحبه کنید؟!
حالا چه شده که هنوز خرِ مُرادتان از پل نگذشته، چشماهای‌تان را بسته و دهان گشوده اید که این رسانه ها هرزه گو ، ضد انقلاب وچه وچه هستند؟!..."
لحن نامه در اینجا تند شده بود و الفاظی را بکار برده بودند که شایسته نیست تکرار گردند.
"...به هر حال بخود آیید. توبه و معذرت خواستن را برای اینچنین مواقعی گذاشته‌اند. تا دیر نشده از متنی که به اسم "پاسبون" در سایت خود گذاسته اید برائت جویید. اینرا بدانید که با گذاشتن نامی مستعار نمی توانید مسوولیت خود را نادیده بگیرید همه می دانند که اینروزها مرسوم است که صاحبان سایت ها حرف‌های دل خود را که شجاعت بیان مستقیم آنها را ندارند به عنوان «پیامی از یک خواننده » منتشر می‌کنند...»

در جواب این خواننده تنها چیزی که می توانم بگویم اینست که : دوست نادیده، آدرس را اشتباه آمده‌اید بنده، دکتر خرعلی هستم!

Monday 31 October 2011

دکتر خرعلی در نمایشگاه مطبوعات

دیروز از تو خونه نشستن حوصله ام بد جور سر رفته بود. گفتم یه سر برم نمایشگاه مطبوعات ببینم اوضاع در چه حالیه؟!
یک کت وشلوار گشاد که تازه خریده ام، را پوشیدم. باید بگم که این کت و شلوار روهر وقت می پوشم همه میگن چرا اینقدر لاغر شدی؟! و من کلی حال میکنم و با تواضع جواب میدم که به هرحال اثرات زندان رفتن و اعتصاب غذاست دیگه! و طرف هم میگه آفرین به غیرت و شجاعت ات دکتر! و کلی خوش به حالم میشه!
نمایشگاه خیلی شلوغ نبود هیچکس هم تحویلم نگرفت. گفتم بهترین جا برای جلب نگاه ها انتشارات سپاه ست. رفتم اونجا، چند نفری که اونجا بودند خودشون رو به اون راه زدند که انگار اصلن منو ندیدند. دیدم حمید داوود آبادی یک کتاب گرقته دستش و یه گوشه ایستاده - حمید مثل خودم از بسیجی های خیبره وتا حالا دو سه بار گیر کارهاشو باز کردم- یواش رفتم پشت سرش یه پس گردنی زدم پس کله اش! یکه خورد و برگشت تا منو دید اخم هاشو ریخت توهم و گفت: تواینجا چکار میکنی؟! گفتم هیچی اومدم حالت رو بگیرم بدبختِ ساندیس خور! گفت : بی خیال باز مثل دفعه قبل دلخور میشی میری پیش ابوی چقلی مارو میکنی! گفتم نه جان تو این دفعه خیلی مهمه و باید انعکاس زیاد خبری داشته باشه، ولی نامردی نکنی سوال های سخت بپرسی! نیشش باز شد! فهمیدم زیاد بدش نمیاد جلوی دیگران پوز منو بزنه!
سریع به نوچه هاش دستور داد غرفه رو شلوغ کنند، میکروفون و بلند گو و بقیه وسایل لازم هم در عرض نیم ساعت آماده کردند و مصاحبه ی مثلن فی البداهه ی ما شروع شد.
نامرد تا دید جمعیت جمع اند خواست ادای بازجوهای اوین رو در بیاره غافل از اینکه این دوره ها را من پیش سعید(امامی) گذراندم.
 از من در مورد خاک سرخ قشم پرسید.
 منم در جوابش گفتم: من تا حالا قشم نرفتم هر وقت هم میرم دُبی وهواپیما از بالای قشم رد میشه چشمامو می بندم. تازه اسم پدر من ابوالجاسم است و اسم پدر آن دزد بیشرف ابوالعبود است شاید ابوی بنده، ابوی ایشان را بشناسند ولی بنده ایشان نیستم. جمعیت کِر و کِر بهش خندیدند.
 وقتی دید حسابی ضایع شده گفت: اگه راست میگی بگو ببینم ولی فقیه تو کیه؟
 گفتم: هرکی بابام انتخاب کنه!
 گفت یعنی چی؟ مگه میشه؟
 گفتم آره دیگه ابوی همه کاره ی مجلس خبره گان هستند و ایشون هرکس رو انتخاب کنند ولی فقیه خواهد بود.
 با بیشرمی میخواست منو آچمز کنه گفت خوب اسمش چیه؟
 راستش یادم رقته بود ولی خودم رو نباختم گفتم اول امام راحل بعد آقای خامنه ای و بعد هم شاید صد نفر دیگه انتخاب بشوند(توی پرانتز بگم که وقتی پدرم این مصاحبه رو شنید کلی بد وبی راه بارم کرد که ملعون اگر عمر عادی هر ولی فقیه صد سال باشد به حساب تو یعنی عمر نظام ما فقط 10 هزار سال خواهد بود و من دیدم راست میگویند ایشان و چه سوتی بدی دادم).
چند تا جغله هم که فکر میکردند جدی جدی باید حال منو بگیرند پریدند وسط و در مورد حمایت آمریکا ازمن و اصلاح طلبها پرسیدند که حالشون رو گرفتم .
 باصدایی بلند و خشن داد زدم آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه . اگر قراره این نظام ضربه ای بخوره از این آخوندهای اختلاس گر، مفت خور و دین فروش است البته نه امثال پدر من که بنده ی خدا با همه ی این مسوولیت های دشوارو سنگین، بعد از ظهرها میره نمک میفروشه و شب ها خیابون ها رو جارو میکنه تا بچه هاشو بفرسته دانشگاه  دکتر مهندس کنه!
دیدم نامردها دارند بحث رو منحرف میکنند که حال منو بگیرند.
میکروفون رو بزور گرفتم و با فریادی رسا اعلام کردم :مسیر ما اسلام و مسیر ائمه هدی علیهم السلام است . امام خمینی ...(با آوردن نام امام راحل همه مجبور به گفتن سه بار صلوات شدند و من با استفاده از این فرصت از غرفه بیرون زدم).
داوود آبادی چند دقیقه بعد زنگ زد که کجایی؟ چرا جر زدی؟ تازه سوال های سخت مونده بود! گفتم همین ده دقیقه کار منو راه میندازه! آپلودش میکنم تو یوتیوب و کلی میشه در موردش مطلب نوشت. خیلی دمق شد. با دلخوری گفت لااقل یک دست از اون کت و شلوارهای گشاد برا من هم بگیر. گفتم باشه. ولی مگه تو هم قصد داری اعتصاب غذا کنی؟! زد زیر خنده و گفت خدا را چه دیدی شاید لازم شد. 
قیافه حسین جان(شریعتمداری) بعد از دیدن این فیلم تماشایی خواهد بود.

Monday 24 October 2011

دکتر خرعلی شرایط خود را برای شرکت در انتخابات اعلام نمودند


 صبح امروزجناب دکترخرعلی در مصاحبه ای با خبرنگاران خارجی شرایط خود را برای شرکت در انتخابات آینده تشریح نمودند.
صبح امروز طی مصاحبه ای که به صورت ویدیو کنفرانس برگزارمی شد، دکتر خرعلی به پرسش های خبرنگاران و نمایندگان رسانه های جهانی در مورد انتخابات آتی پاسخ دادند. شایان ذکر است که در این جلسه نمایندگان اغلب رسانه های معتبر بین المللی از جمله کیهان بچه های لندن، یالثارات اسپانیا،رجاء نیوز انگلیس، فارس نیوز از آمریکا و کمدی آنلاین از آلمان حضور داشتند. در این جلسه از رسانه های داخل کشور بدلیل تحریم، دعوت بعمل نیامده بود.
ایشان با تاکید بر مواضع قبلی خود تنها راه شرکت در انتخابات را منوط به برآورده شدن و برقرای شرایطی دانست که بدون محقق شدن آنها، ایشان و میلیون ها نفرهواداران شان هرگز حاضر به شرکت در انتخابات نخواهند بود و اکیداً آن را تحریم می کنند، مگر به دستور مستقیم ابوی محترم که رعایت دستورشان واجب است و تکلیف مستقیم رهبری که اطاعت از اوامرشان از اوجب واجبات است.

شرایط 9گانه ی جناب دکتر خرعلی به قرار زیر است:

1- آزاد کردن تمامی دوستان و رفقای ایشان از زندان های سیاسی و غیر سیاسی.
2-پایان دادن به طرح  امنیت اجتماعی بخصوص جمع آوری دیش های ماهواره.
3- افزایش سرعت اینترنت وپایان دادن به فیلتر کردن سایت ها.
4-تضمین انتخاب شدن ایشان و بقیه ی یاران شان.
5-اختصاص یک شبکه تلویزیونی به ایشان و ادامه ی برنامه هویت.
6-پایان اشغال فلسطین و خارج شدن صهیونیست ها از سرزمین های اشغال شده.
7-اعدام و ترور عناصر ناباب که سعی در هجمه ی فرهنگی دارند.
8-شروع مجدد جنگ با عراق.
9-بازگشت امام راحل به دنیا.
البته ایشان در مورد شرط نهم اظهار داشتندکه در صورت میسر نبودن اجرای آن، کافی ست ابوی ایشان بعنوان رهبربرگزیده شوند تا همان فضای معنوی در کشور گسترده گردد.

این جلسه با صلوات برای شادی روح امام راحل به پایان رسید.

گفتگوی خصوصی خرعلی و سید علی


سیدعلی: ببین پسر جان، میخوام روراست ازت بپرسم : چرا تو از من خوشت نمیاد؟
خرعلی: حالا که قراره روراست گفتمان کنیم بهت میگم : چون تو جای امام نشستی هرکاری میکنم دلم باهات صاف نمی شه!
سید علی: ولی این که تقصیر من نبود امام راحل شد. به هرحال یک نفر باید جاش می نشست. کی از من بهتر؟
خرعلی: باید یکی از عاشقان امام جای ایشون رو میگرفت نه تو که همیشه منتظر بودی حلواش رو بخوری!
سید علی: ولی داری اشتباه میکنی. من هم عاشق امام بودم و ایشون هم خیلی منو دوست داشت!اگر خبر نداری برو از ابوی بپرس!
خرعلی: برای دیگران از این حرف ها می زنی، جلو من که نمی تونی خالی ببندی.خوب یادمه که بارها ابوی میگفت که امام زیاد از توخوشش نمیاد و به خاطر هاشمی هوات رو داره در ضمن اون موقع همه میگفتند که تو ماجرای درگیری با نخست وزیر، رو حرف امام حرف زدی؟
سیدعلی: کی من؟! من رو حرف امام حرف زده باشم؟! یه چیزی بگو که با عقل جور در بیاد. بزرگتر از من هم جرأت این غلط ها رو نداشتند چه برسه به من! من فقط ناخواسته یکم اخم هام رفت توهم و هزار بار غلط کردم.
خرعلی: ولی قبول داری از انتخاب امام خوشحال نبودی و به نور چشمی او حسادت میکردی؟
سید علی: خب اینو یه مقدار قبول دارم. تازه تنها من نبودم همه از وجود یک غیر معمم در بیت امام ناراحت بودند.
خرعلی:از اون بگذریم. چرا سعید(امامی) رو کله پا کردی؟ مگه چه بدی به تو کرده بود؟
سید علی: چرا همه ی تقصیرها رو گردن من می اندازی؟ خودت که ماشاالله دستت تو کارهای اطلاعاتی بوده و معنی مهره ی سوخته رو میدونی؟ برو یقه ی کسی رو بگیر که اونو سوزوند. می دونی منظورم کیه با اون لبخندهای مسخره اش و ادا های حقوق بشری اش گند زد به همه چیز. تازه خودت در جریانی به سعید پیشنهاد های زیادی دادیم که بره یک گوشه راحت زندگی کنه ، بنده خدا قبول کرد ولی باز همین دوست های فعلی ات شلوغش کردند.
خرعلی: دوست های من؟ خودت بهتر می دونی که من با هیچکس دوست نیستم. بعد سعید دوستی برای من بی معنی شده.اینها رو هم که تحویل میگیرم میخوام تو و ابوی رو بسوزونم!
سیدعلی: ولی اونا دشمنای نظامند!و قصدشون براندازیه!
خرعلی: دیدی باز توهم زدی! کجا قصد براندازی دارند؟ فقط میخوان برگردیم به دوران طلایی امام راحل!
سید علی: حالا ما ماشین زمان از کجا بیاریم؟ امام رو چطور زنده کنیم؟ تازه مگه امام چکار کرد که ما نمی کنیم؟!
خرعلی:اوناش رو دیگه من یادم نمیاد. میگن دوران طلایی بوده. ایشون اقتدار داشته، هزاران نفر از دشمنان رو کشت، جیک کسی در نیومد، اگر رای مردم مخالف مصالح اسلام بود یکنفره جلوش می ایستاد. مثل تو پشت سر این و اون قایم نمیشد.حرف دلش رو رک و پوست کنده میگفت. نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر!
سید علی:ببین پسر جان. توبرا من مثل مجتبی میمونی. با ابوی نون ونمک ها خوردیم. اینقدر بد قلقی نکن! اینطوری ها هم که میگی نبود. خیلی وقتها هم امام از ترسش تقیه میکرد. یک حرفی میزد بعد میزد زیرش. تازه تو تمام پیشرفت های تکنولوژی رو هم داری میندازی گردن من. اون زمان هر کاری میکردی کسی نمی فهمید ولی الان دست میکنی تو دماغ ات چند ساعت بعد تو اینترنت منعکس میشه. امام این همه کلک زد ولی کسی نفهمید من بدبخت چند تا چراغ تو اتومبیلم کار گذاشتم که چهره ام نورانی بشه، همه فهمیدند.
خرعلی: تو اصلاً جوری حرف میزنی که انگار از امام راحل هم مهمتری.بعد هم چرا اینقدر به فکر مال اندوزی هستی چرا از امام تقلید نمی کنی و مثل او ساده زندگی نمی کنی؟
سید علی: دیگه این حرف ات بیشتر به جوک شبیهه! تو که ماشالله خودت آقا زاده ای این چیزا رو باید بدونی! من هم مثل بقیه با سهم امام و وجوهات شرعی زندگی می کنم فقط فرقش اینه که الان نفت گرون شده و  درآمد ها بیشترشده در ضمن زمان امام جنگ بود و هزینه ها بالاتر از الان بود و این هاشمی هم هر چی بود برا خودش بر میداشت.
خرعلی: با حرف هات مشکلی ندارم ولی  نمی دونم چرا اصلاً با خودت حال نمی کنم.
سید علی: خب اون دیگه تقصیر من نیست. من به تو هیچ بدی نکردم تازه خیلی حال هم بهت دادم. معافی برات جور کردم، بدون کنکور فرستادم دانشگاه، از استادها برات نمره گرفتم، برات انتشاراتی زدم، گفتی می خوام معروف بشم اجازه دادم چند وقت بری اوین. یادته چقدر خرج اون سوئیت ات تو اوین کردم؟! فقط دعا میکنم هرچه زودتر از خر شیطون بیایی پایین و دل ابوی رو تو این آخر عمری نشکونی. اگر به خاطر رودربایستی با پدر نبود دستور میدادم چند روز اینترنت ات رو قطع کنند و اون انگشتر عقیق ات رو ازت بگیرند تا حالت جا بیاد و بدونی رهبرت کیه!...

Tuesday 11 October 2011

دکترخرعلی در پالان زیت


دکتر خرعلی به شما خوش آمد میگم و تشکر میکنم که در این برنامه شرکت کردید. برای ما قابل درک هست که با چه سختی و مشقتی باوجود این همه محدودیت وبگیر و ببند شما با زرنگی خاص خودتون تونستید بدون اینکه کسی متوجه بشه از تهران در این مصاحبه شرکت کنید. 
-به عنوان اولین پرسش: آقای دکتر چرا بعد از چندسال الان هوس کردید با ما مصاحبه کنید؟
باید بدونید که من مسلمانم و به امام حسین(ع) اقتدا میکنم درسته که رادیو آمریکا کافره و نجس، ولی از منبر یزید هم میشه برای تبلیغ حسین استفاده کرد.اصلن چرا راه دور میرید امام راحل هم از رسانه های استکبار مانند بی بی سی برای شنیده شدن حرف هاش استفاده کرد. نکته ی دیگر اینکه این ها به من اجازه نمی دهند از رسانه های داخلی استفاده کنم . اصلن تحویل نمی گیرند به اخوی کوچک بنده مجوز شبکه ی ماهواره ای ایرانی داده اند ولی به من هیچی. مگرآقازاده بودن ایشان با مال من فرق دارد.
  
-نظر شما در مورد اختلاس اخیر چیست؟
من از اول هم گفتم ولی کسی تحویل نگرفت. چقدر هشدار دادم که این مموتی تک خور است و اگر چیزی دم دستش برسد حتا سهم امام را هم نمی دهد. همه زدند تو سرم که ساکت شو بچه! حتا ابوی گرامی هم جلوی همه کنفم کرد که اگه یکبار دیگه حرف های گنده ترازدهنت بزنی میاندازمت تو انباری اوین!
به نظر من احمدی نژاد به مشایی گفته برو اختلاس کن و اونم رفته به رییس بانک گفته پول بده بعدن حساب میکنیم . رییس بانک هم از بیت رهبری استعلام کردند اونها هم گفتند بده، به هوای اینکه سهمشون محفوظه. حالا که چیزی بهشون نماسیده، دارند تابلو بازی درمیارن. به همه ی ما هم دستور دادند که همه جا جار بزنیم احمدی نژادتک خوره. حتا توبرنامه صدای شیطان بزرگ!

-شما آینده احمدی نژاد رو چگونه ارزیابی میکنید؟
کدوم آینده؟! یک سال مونده . باید تو این یکسال کاری کنیم که تمام گندکاری های سی و دو ساله رو بندازیم گردنش و آقا و بیت مبارکشون رو تطهیر کنیم بعد هم مثل شهید بزرگوارسعید امامی سرش رو میکنیم زیر آب!
به هر حال ایشون عددی نیست و جز خانواده محسوب نمیشه یک مهره است. مثل ماها آقازاده نیست که زیاد نگران کننده باشه.مهم اینست که این عقده رو باید جراحی کرد وگرنه عقل درست حسابی نداره پته ی همه رو می ریزه روی آب و نظام و اسلام رو نابود میکنه.

-چرا شما رو به دادگاه روحانیت فرستادند؟ مگه شما روحانی هستید؟
خیر بنده جسمانی ام بالای سایت ام نوشتم دکتر و بولدش هم کردم.ولی قاضی گفت ابوی دستور دادند شما را اینجا محاکمه کنیم که صداش بیرون نره. آخه دیوارهای دادگاه ویژه روحانیت آکوستیکه!

-شما چه زندانهایی رو تا حالا دیده اید؟
به عنوان رفیق سعید اکثر شکنجه گاه ها رو سرکشی کردم ولی برای پروژه ی اخیر سویت انفرادی اوین، منزل رییس زندان و درمانگاه اوین.

-طبق روال این برنامه یک دقیقه وقت دارید هرچه می خواهید بگویید.
در سلول انفرادی یک هم سلولی داشتم . یک روز که مشغول تمرین صحنه ی اعتصاب غذا بودم .بهم گفت : میدونم به خاطرچی این کارهارو میکنی و فکر میکنی ما خریم . برو آقا بروبه همون طویله ای که ازش اومدی . تو اسمت خرعلیه و معشوق ات خ.ر.ه .سه بار همین جمله رو تکرار کرد تا از رو رفتم و گفتم مرا به بند عمومی منتقل کنند.

Friday 30 September 2011

دکتر خرعلی در دنباله


دکتر جان مطلب ات را که بار هزار مشقت و سختی از ارتفاع پست 30000 پایی نوشته بودی خواندم و به استقامت ات هزاران احسنت گفتم.
دریغا که دکتر جان تو چقدر مظلومی؟!
فکر میکردم که میلیون ها دوستدار تو حق دارند که از حال تو بدانند و شاید آن چند خط  مرحمی شود بر دل ریش شده شان از فراغ تو. برآن شدم که به سراسر دنیا پیغام دهم پیام ات را!
 در انتخاب پر مخاطب ترین رسانه ی دنیا تردیدی نداشتم چرا که همه میدانند انتخاب همیشه دنباله است. هم از این نظر که تعداد بازدیدهایش در روز از گوگل ارث و سایت بیت رهبری بیشتر است و هم اینکه مدیرانش در آزاداندیشی زبانزد همه اند حتی به قولی دمکرات تر از حسین شریعتمداری در کیهان بچه ها!
با چشمانی اشکبار و قلبی پرامید مطلب ات را در سایت دنباله به اشتراک گذاشتم تا میلیون ها بازدید کننده ی آن به عینه ببینند که خورشیدشان کجاست!
چه استقبالی شد!
در همان ساعات اول دو بار سرور سایت پوکید(کِرَش کرد)! سیل مشتاقان دم در سایت اجتماع کرده بودند و عده ای نیز در پخش زنده مطلب ات  را می خواندند و در گوش هم به نجوا ری پِلی میکردند.
دقایقی بود مملو از عشق.عطر امام راحل همه جا پیجیده بود و ما بودیم و یاد تو و غم فراغ!
به ناگاه دست حسین شریعتمداری از آستین اکانت مضاعف مدیرسایت به در آمد و با فشار دکمه ای صدایت را خاموش ساخت. در بیرون غوغایی به پا بود. بازداشت دسته جمعی رهروان ات، شلیک گلوله مشقی، گاز خنده آور(چرا که از قبل همه از غم فراغ گریان بودند) و باتوم و فحش و ناسزا!
هر چند بوی کربلا و صدای هیهات من الذله  حاج صادق در فضا پیچیده بود، اما صحنه و دکوراسیون بیشتر به کودتای 88 شباهت داشت. همه ی لینک های سبزمان را دستگیر کردند حتا به حاج آهنگران هم رحم نکردند، آهنگرانی که هم امام با صدایش گریه میکرد و هم صدام !(استغفرالله، بلا تشبیه)
دکتر خرعلی عزیزم، نمی دانم الان که این درد نامه را مینویسم، شما هنوز هم در آسمان هستی یا نه! ولی تورا به روح عفیر(ره) قسم ات می دهم که از کانال هایی که میدانی قدری پول اختلاسی جور کن و بفرست تا خودمان یک سایتی چیزی درست کنیم تا بتوانیم در راه دمکراسی خط امام تلاش مضاعف کنیم. نامش را هم به افتخار افشاگری های شما فرزندغیور جمهوری اسلامی میگذاریم خرباله( به کوری چشم مهیارو اکانت مضاعف مهیار).

دکتر مظلوم لینک ات را شهید کردند!!
!دکتر مظلوم مدیر ضد توست و دیگرهیچ
اما کوردلان نمی دانند حتا اگر لپ تاپ تو را بشکنند توبا موبایل هم مطالب ات را به گوش عاشقانت خواهی رساند.
"از میان نامه های رسیده"

Thursday 29 September 2011

خرعلی در آسمان


بار دیگر برادران برای بردنم به زندان به سراغم آمدند.نمی دانم به کدام زندان؟!
مادر شب پیش به ابوی گلایه کرده بود که اتاق های اختصاصی اوین جای مناسبی نیست و تخت و مبلمانش قدیمی شده اند. ابوی پس از قدری قرولند، زیر لب چشمی گفت واز اتاق خارج شدند.
مادر با چشمانی پر رضایت تبسمی کرد و گفت که نگران نباشم و پدرم حتمن سفارش خواهند کرد! 
هرچند به چشمان راننده و برادرانی که برای دستگیری ام آمده اند چشم بند زده اند ولی من براحتی می توانستم ببینم که مسیر اتومبیل بنز مشکی اطلاعات به سمت فرودگاه امام راحل است. فاتحه ای برای روح پر فتوح پدر معنوی ام خواندم و به راننده گفتم که تعجیل کند که از نماز ظهر عقب نیافتم!
دلهره تمام وجودم را گرقته بود. نمی دانستم مقصد کدام زندان است؟ آیا وسائل لازم برای اعتصاب غذا مهیا ست و با مجبورم پر خوری کنم و با اضافه وزن جنازه ام را روی دوششان بگذارم؟
لحظات به کندی می گذشت.
عقربه های ساعتم ده دقیقه به دوازده را نشان می داد که به فرودگاه رسیدیم. از اتومبیل پیاده شدم به برادران گفتم میتوانند چشم بند هایشان را باز کنند و بروند من باقی مسیر را خواهم رفت و خودم را تحویل برادران بعدی خواهم داد.
در ورودی سالن فرودگاه برادر حجت را دیدم. لبخندی زد و به طرفم آمد.
بسته ای را به طرفم دراز کرد وگفت: در این بسته  بلیط هواپیما، پاسپورت ات ، کارت اعتباری و مقداری پول نقد است. گقتم: آخه حجت جون اینجوری که نمی شه من باید میرفتم زندان! میگه همینه که هست. دستور رسیده بری زندانی در حومه لندن! تقصیر خودته اگر به حرف های جناب ابوی گوش می کردی الان وزیری چیزی بودی و با حانواده ی محترم عازم لندن بودی!
با دلی گرفته و بغضی فرو خورده بسته را گرفتم و وارد سالن شدم.
به بیت زنگ زدم و گفتم هماهنگ کنند و با پرواز بعدی به لندن بیایند تاکید کردم که وسایل اعتصاب غذا و لپ تاپم را فراموش نکنند.
حالا در ارتفاع سه هزار پایی (به نیت سه هزار ملیارد تومان صدقه) این چند سطر را می نویسم تا میلیون ها هوادار و رهروان من بدانند که چه حال دارم.
این ظالمان بدانند که در هیچ کجا نخواند توانست جلوی نوشتن و آپدیت کردن سایتم را بگیرند. بدانید که مومن مانند فولاد سخت است و استوار.گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ...درجشن تولد سعید( امامی) نمی رقصیدیم
تا بعد
یا حق
خرعلی در آسمان.

Sunday 25 September 2011

یادگاری سعید اسلامی(امامی) در دفتر خاطرات من


بسم قاسم الجبارین

من دکتر را خیلی وقته می شناسم. دوران طفولیت ایشان را به یاد دارم.خیلی کوچک بود پنج یا شش ساله، ولی حرف گوش کن بود و به بزرگ ترها، بخصوص من اصلاً نه نمی گفت!!
با اینکه ابوی ایشون آیت الله بود ولی از همان ایام طفولیت خودش را در بند گیرودار محدودیت نمیکرد و معنای آزاد بودن و سجده کردن رابا هم ترکیب کرده بود.
وقتی از دست ابوی ناراحت بود و دلش میگرفت می آمد پیش من و با هم قرآن یا حلیه المتقین میخواندیم.
یک شب از همون شبها که با هم مشغول تفسیر سوره لوط بودیم(این سوره رو حفظ هستند)، بچه های تیم عملیات برای کسب تکلیف و به صورت اضطراری وارد شدندو دکتر، ناخواسته از نوع فعالیت من آگاه شد و مجبور شدیم اورا هم درگیر کنیم.
به دلیل خصوصیات اخلاقی و جسمی، دوستان با جذب ایشان موافق نبودند ولی با اصرار من مجبور شدند قبول کنند و قرار شد کارهای مدیریت روابط عمومی وتبلیغات رو به دکتر بسپاریم.
بودجه لازم رو در اختیارش قرار دادیم تا یک موسسه انتشاراتی تاسیس کرده و مطالبی که تیم تشخیص میدهد را منتشر کند.
بچه ی خوبیه و هنوز هم حرف گوش میده و حالا دیگه اینقدر با تجربه شده که نه تنها من بلکه همه اعضا گروه دوستش دارند.
خداوند انشاء الله به ایشان توفیق مبارزه با دشمنان اسلام و دوستی بروبچه را مطابق با آیه، اشدا علی الکفار و رحما بینهم را بدهد.
سعید اسلامی (زندان ونیز-1375)  

Wednesday 21 September 2011

حسن کچل در جمهوری اسلامی


روزی روزگاری امامی بود به غایت انقلابی وشر!
این امام رهروانی داشت که یک دل نه، صد دل در گروعشق او باخته بودند و چنان شیفته اش بودندکه اودر نزدشان به مرادی و شاید برتر از مراد، امامی و بعد ها بسان پیامبری ارتقاء یافته بود.
امام قصه ی ما، مانند دیگر امامان هزاران سال عمر کرد وآنچنان قدرت خود را گسترش داد که بر شمار جان نثارانش روز به روز افزوده شد.جان نثارانی که برای جلب رضایت او در ریختن خون از هم پیشی می گرقتند.
از آنجاییکه عزرائیل از هیچ جانی نمی گذرد، روزی به سراغ او هم آمد و به او شربت ارتحال نوشاند و خیل دلسوخته گان عاشق، برسرزنان و بی امام برجای ماند.

باری یکی از دلسوخته گان امام راحل، حسین کچل بود که بعد از رحلت جانگداز مرادش، آنچنان افسرده شد که  که گوشه ی عزلت گزید و دیگرهرگزاز خانه خارج نشد مگر برای ابتیاع وسایل نقاشی و دریافت حقوق و مستمری ماهانه ی خط امامی اش!
بیست سال گذشت و حسین کچل قصه ی ما در کنج خانه ی هزار متری اش فسیل میشد.
اهل خانه و دوستان آنچنان نگران حال و روزش بودند که به فکر چاره افتادند. حکیمی بود حاذق در دیار رفسنجان به نام اکبر عطار. به نزد او شتاقتند تا راهی یابند ونسخه ای گیرند که حسین کچل را چاره افتد و نگرانی زایل گردد.
حکیم نسخه ها داد و طراحی ها نمود، نمودنی!
دوستان به نزد حسین کچل بازگشتند و بدو گفتند: چه نشسته ای، که موسم انتخابات است و مردم خسته و به سر آمده از جور بی امامی، نام اورا فریاد میزنند و خواهان حضورتوهستند که تنها یادگار سیاسی امام راحلی و نامت شعار هر کوی وبرزنی ست!
حسین با چشمانی بی باور لب و لوچه اش را جمع کرد و گقت: من داستان حسن کچل را قبلاً شنیده ام و زود باور نیستم .میبایست چند تن از عاشقان واقعی امام راحل بیایند و شهادت دهند.
دوستان با عجله و سراسیمه به سراغ ملا محمد فیگور که به امام دوستی شهره ی شهر بود رفته و او را کشان کشان به سرای حسین آوردند. ملافیگور با عبا و ردایی بنفش به دیدار حسین رفت و با فن سخنوری و گفتمان خودشروع به مخ زنی حسین کرد.

ممدِ پر فريب و حيلت ساز
رفت نزد حسین و کرد آواز
گفت: به به، چقدر زيبايي
چه سري، چه ریشی، عجب پايي
کت و شلوارت سياه رنگ و قشنگ
نيست بالاتر از سياهي رنگ
گر رییس جمهورشوی تو در ایران
روح جدت ز تو شود شادان

با این ادا و اطوار ملا که دید توانسته کمی یخ تردید حسین را  ذوب کند و لب و لوچه حسین مقداری از هم باز شد به سخنان خود ادامه دادکه: مردم از تمام اقصا نقاط ایران چشم به تو دارند. چند روز پیش روح امام راحل به خواب چند تن از علما آمده و گفته ازحسین بخواهید که راه نیمه تمام مرا ادامه دهد و او تنها کسی است که میتواند.
حسین دستی به چیز خود کشید و گفت: باید فکر کنم.
صبح روز بعد دوستان به پیروی از پند حکیم رفسنجان، عکسی دونفره از امام راحل و حسین را بیرون اطاق خواب حسین قرار دادند. حسین که با پیژامه برای قضای حاجت و وضواز اطاق خود خارج می شد با دیدن تصویر امام حالتی روحانی گرفت و دست به آب را فراموش نمود. تصویر را برداشت آن را بوسید و به چشمانش کشید. ناگهان دید عکس دیگری از امام در آنسوی حیاط افتاده است، با عجله به آن سمت دوید پایش به آفتابه برخورد کرد و به زمین افتاد.تازه یادش آمد که برای چه کاری از خواب بیدار شده ولی عشق امام در او بیشتر از فشار معده و مثانه بود. در حال برداشتن عکس دوم و بوسیدن آن بود که عکس سوم رادر کناردرب ورودی دید، به آن سمت هروله کرد، در حال برداشتن عکس سوم بود که از لای درب باز حیاط عکس چهارمی را در کوچه دید.با عجله برای برداشتن عکس چهارم قدم در کوچه گذاشت بی آنکه بداند پیژامه در بر دارد و معده ای درحال اضطرار! به محض عبور از درب منزل و گام نهادن در کوچه صدای بسته شدن درب را از پشت سر خود شنید.با عجله به سمت در برگشت ولی تلاشش بی حاصل بود و درب باز نمی شد. زنگ زد، جوابی نشنید. اول با صدای آرام ولی پس از چند لحظه با مشت و لگد به جان درب افتاد ولی پاسخی در انتظارش نبود. یاد داستان حسن کچل اقتاد و اشک از چشمانش سرازیر شد. 
صدای ظریفی او را به خود آورد. صدای ملافیگور بود که با موتور گازی پشت سر او ایستاده بود و با لبخندی به پهنای صورتش به او اشاره کرد که سوار ترکش شود.حسین مستاصل از همه جا قبول کرده و سوار شد.بعد از ساعتی موتور سواری،  درخیابان ولی عصر بودند و در مقابل ساختمان جام جم!
 حسین با نگرانی پرسید اینجا چرا؟
ملا با لبخندی شیطنت آمیز پاسخ داد که برای مناظره به اینجا آمده اند.حسین با کمال ناباوری و دلهره گفت: ولی آخه، چیزه...ملافیگور به او اجازه تکمیل جمله اش را نداد و با فشار او را به داخل ساختمان هدایت کرد.
پس از چند دقیقه حسین کچل خود را در برابر دوربین و نورافکنهای آماده به کار میدید.زبانش بند آمده بود. صدایی را از فاصله ی دوری شنید که میپرسید :برنامه و هدف شما برای شرکت در انتخابات چیست؟
خواست چیزی بگوید ولی نتواست. همه ی نگاه ها به او بود. سعی کرد خود را جمع و جور کند. سخن چنین آغاز کرد: بسم الله الرحمن و الرحیم و قاسم الجبارین. امام راحل همه چیز ما بود و همه چیز ایران و اسلام. ما باید به دوران اوج و طلایی امام برگردیم. ما باید الگوی خود را عملکردمان در دهه ی طلایی 60 قرار دهیم. ولی من چیز دارم و فعلاً باید برم.
دوربین ها و نورافکن ها خاموش شدند. شب در خیابان ولی عصر و دیگر خیابان ها هیاهو بود همه جا روشن و سبز رنگ!
حکیم رفسنجان فکر همه جا را کرده بود. چلچراغ ها، پوسترهای رنگی وصدای موسیقی همه جا را گرفته بود. جوانان شهر راضی از فرصت بدست آمده برای ابراز احساسات فروخورده، هلهله کنان دستبند های سبزشان را به هم نشان می دادند وهمزمان  در آنسوی شهرحکیم رفسنجان، دندان قروچه اش را  به رخ حریفان دیرین می کشید.
روز موعود فرا رسید و فراخوان حضوری میلیونی برای صف قطار بازگشت انقلاب به دوران طلایی اش و خیل جوانانی که نمی دانستند سرانجام این سیرک چه خواهد شد و آخرین سرمنزل این قطار کدام است.
فریادهای شادی به رای کاغدی مبدل شد و صندوق های رای به اسارت ولی فقیه درآمدند.
به تقلب نام حسین را به مموت تغییر دادند و مردم ناخرسند از این معامله به خیابان آمدند  متحیرو خمشگین.
همه جا فریاد بود و آتش!
جوانانی که بلیط قطار بازگشت به دوران طلایی را در دست داشتند به ناگاه می شنیدندکه با آن بلیط فقط می توانند سوار کشتی ولایت شوندکه به سمت مقصدی نامعلوم بادبان ها را برافراشته است.هر معترضی را به درون آب می انداختندتا جای کافی برای دیگران باز شود.
ملافیگور بوق حرکت کشتی را به صدا دراورد و چشمکی زد.اکبر عطار در گوشه ی عرشه کشتی تبسمی بر لب به نقشه ی کاغذی ِروبروی خود خیره شده بود.
در این هیاهو و شلوغی حسین به کمک کلید سازی درب منزل را گشود بدرون رفت با عجله برای رفع حاجت اقدام کرد. کنار درب دستشویی، عکسی از امام راحل توجه اش را جلب نمود، گامی به سوی تصویر برداشت ولی ناگهان همانجا ایستاد، فکری کرد و باخود گفت: انسان عاقل دوبار از یک امام گزیده نمی شود. آفتابه را برداشت و خونسرد با پای راست آنچنان که سنت است وارد شد.
 صدای گلوله و ندای مردم در سر و صدا و آشوب درون گم شد.  

Thursday 15 September 2011

اصطلاحات واختصارات سیاسی فضای مجازی ایران

در مراجعه به صفحه های سایت های و وبلاگ های ایرانی گاهی به حروف و کلمات اختصاری برخورد می کنیم که ممکن است بدرستی قابل درک برای عموم نبوده و یا باعث سوءبرداشت شوند. بدین منظور بر آنم شدم وظیقه ی خود را بعنوان یک روشنفکر دینی و بالاتر از آن یک دکتر، انجام دهم و این کلمات اختصاری را در اینجا گرد آورم شاید کمکی به آزادی زندانیان سیاسی خط امامی کرده باشم

 خ.ر= خامنه ای رهبر. اشاره ای ا ست مستقیم به مقام ولایت و از آنجاییکه  نام امام راحل نیزبا حرف"خ" شروع می شود در نامیدن ایشان نیز می تواند کاربری داشته باشد.

ا.ن= احمدی نژاد و بعضاً ابراهیم نبوی . بستگی دارد کدامیک بیشتر سوتی داده باشند .احمدی نزاد رییس دولت نهم و دهم و یار مشایی.  ابراهیم نبوی نویسنده طنز فاخر،سیاستمدار،اقتصاد دان و از طراحان قاطر تروا
حش= حسین شریعتمداری .سردبیر کیهان و چشم و زبان رهبری
ملافیگور= آقای خاتمی رییس دولت سابق. که با نازو ادا و اطوار گهگاه دل رهبر را خون و دل جماعت اصلاح طلب را شاد میکند
اصلاح طلب= هرآنکه دل در گرو اسلام و امام راحل دارد ومعتقد است که بازگشت به دوران طلایی امام راحل  واسلام راستین تنها راه نجات ایران است.
زندانی سیاسی= زندانیانی را گویند که  مطالب مرتبط با آنها از استقبال خوبی در فضای وب ایرانی روبرو میشوند.اینگونه زندانیان معمولاً ماهی یکبار به اوین میروند و آزاد میشوند. اعتصاب غذا میکنند و حتا گاهی شلاق نمادین میخورند
زندانی غیر سیاسی= آندسته از افرادی که بخاطر مخالفت با اسلام و رژیم جمهوری اسلامی دستگیر میشوند و پس از شکنجه، کشته میشوند ولی نامی از آنها در فضای وب به چشم نمی اید 
میرحسین موسوی= فرزند خلف امام راحل که هیچگاه با رهبر فعلی جمهوری اسلامی کنار نمی آید ولی اگر خطر سرنگونی رژیم جدی باشد سکوت  کردن را به بازگشت به دوران طلایی امام ترجیح میدهد.
کروبی=مرغ عزا و عروسی مراسم انتخابات که این بار قبل از اجرای مراسم گریخت
اختلاس= برداشت بدون اجازه از حساب مشترک بیت رهبری
کوسه= اشاره به رفسنجانی پدر که عموماً  درپشت پرده ی تمامی فسادهای سیاسی و مالی حضور دارد.اخیراً بخش هدایت و سرمایه  
گذاری در فضای مجازی را به پسرش در آکسفورد سپرده است. 

ادامه دارد
یا حق
دکتر خرعلی

Sunday 21 August 2011

دلم برای دکترخرعلی تنگ شده

من دکتر خرعلی هستم. بزرگترین توهین به من همانا یکی دانستن اینجانب با دکتر خزعلی ست.هرچند به برابری انسانها معتقدم اما یکی دانستن خر  و خز قدری کم سلیقه گی ست.هر چند ابوی اینحانب نیز آیت الله است ولی دزد و جانی و هم دست جنایت کاران نیست.من هم دکتر هستم اما با رانت پدر به دانشگاه نرفته ام.اول چشم پزشک بودم ولی ازآنجائیکه متوجه شدم درصد بالایی از بیماری های چشم به دلیل فشار بوجود  می آیند، دوره های تخصصی فشار را در دانشگاه امام جسین گذراندم و در آنجا با مراکز قشار آشنا شدم و بالاخره دانستم که نهایت و عاقبت تمامی فشارها به بواسیر ختم میگردد، به دانشگاه امام صادق پیوستم و دوره تخصصی بواسیر در جهان اسلام را با موفقیت و .مساعدت ابوی بزرگوار گذراندم
این خلاصه راازجهت تنویر افکار خوانندگان نگاشتم ولی سعی خواهم کرد در پست های بعدی در مورد زندگی خود و خاندان خرعل، .
دوران کودکی و نوجوانیم، دوستانم در جبهه و زندان، خاطرات رشادت ها و خیانت هایم بیشتر بنویسم

تا بعد یا حق
دکتر خرعلی