باز نشر مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد است

Sunday 25 September 2011

یادگاری سعید اسلامی(امامی) در دفتر خاطرات من


بسم قاسم الجبارین

من دکتر را خیلی وقته می شناسم. دوران طفولیت ایشان را به یاد دارم.خیلی کوچک بود پنج یا شش ساله، ولی حرف گوش کن بود و به بزرگ ترها، بخصوص من اصلاً نه نمی گفت!!
با اینکه ابوی ایشون آیت الله بود ولی از همان ایام طفولیت خودش را در بند گیرودار محدودیت نمیکرد و معنای آزاد بودن و سجده کردن رابا هم ترکیب کرده بود.
وقتی از دست ابوی ناراحت بود و دلش میگرفت می آمد پیش من و با هم قرآن یا حلیه المتقین میخواندیم.
یک شب از همون شبها که با هم مشغول تفسیر سوره لوط بودیم(این سوره رو حفظ هستند)، بچه های تیم عملیات برای کسب تکلیف و به صورت اضطراری وارد شدندو دکتر، ناخواسته از نوع فعالیت من آگاه شد و مجبور شدیم اورا هم درگیر کنیم.
به دلیل خصوصیات اخلاقی و جسمی، دوستان با جذب ایشان موافق نبودند ولی با اصرار من مجبور شدند قبول کنند و قرار شد کارهای مدیریت روابط عمومی وتبلیغات رو به دکتر بسپاریم.
بودجه لازم رو در اختیارش قرار دادیم تا یک موسسه انتشاراتی تاسیس کرده و مطالبی که تیم تشخیص میدهد را منتشر کند.
بچه ی خوبیه و هنوز هم حرف گوش میده و حالا دیگه اینقدر با تجربه شده که نه تنها من بلکه همه اعضا گروه دوستش دارند.
خداوند انشاء الله به ایشان توفیق مبارزه با دشمنان اسلام و دوستی بروبچه را مطابق با آیه، اشدا علی الکفار و رحما بینهم را بدهد.
سعید اسلامی (زندان ونیز-1375)  

No comments: