باز نشر مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع آزاد است

Friday 30 September 2011

دکتر خرعلی در دنباله


دکتر جان مطلب ات را که بار هزار مشقت و سختی از ارتفاع پست 30000 پایی نوشته بودی خواندم و به استقامت ات هزاران احسنت گفتم.
دریغا که دکتر جان تو چقدر مظلومی؟!
فکر میکردم که میلیون ها دوستدار تو حق دارند که از حال تو بدانند و شاید آن چند خط  مرحمی شود بر دل ریش شده شان از فراغ تو. برآن شدم که به سراسر دنیا پیغام دهم پیام ات را!
 در انتخاب پر مخاطب ترین رسانه ی دنیا تردیدی نداشتم چرا که همه میدانند انتخاب همیشه دنباله است. هم از این نظر که تعداد بازدیدهایش در روز از گوگل ارث و سایت بیت رهبری بیشتر است و هم اینکه مدیرانش در آزاداندیشی زبانزد همه اند حتی به قولی دمکرات تر از حسین شریعتمداری در کیهان بچه ها!
با چشمانی اشکبار و قلبی پرامید مطلب ات را در سایت دنباله به اشتراک گذاشتم تا میلیون ها بازدید کننده ی آن به عینه ببینند که خورشیدشان کجاست!
چه استقبالی شد!
در همان ساعات اول دو بار سرور سایت پوکید(کِرَش کرد)! سیل مشتاقان دم در سایت اجتماع کرده بودند و عده ای نیز در پخش زنده مطلب ات  را می خواندند و در گوش هم به نجوا ری پِلی میکردند.
دقایقی بود مملو از عشق.عطر امام راحل همه جا پیجیده بود و ما بودیم و یاد تو و غم فراغ!
به ناگاه دست حسین شریعتمداری از آستین اکانت مضاعف مدیرسایت به در آمد و با فشار دکمه ای صدایت را خاموش ساخت. در بیرون غوغایی به پا بود. بازداشت دسته جمعی رهروان ات، شلیک گلوله مشقی، گاز خنده آور(چرا که از قبل همه از غم فراغ گریان بودند) و باتوم و فحش و ناسزا!
هر چند بوی کربلا و صدای هیهات من الذله  حاج صادق در فضا پیچیده بود، اما صحنه و دکوراسیون بیشتر به کودتای 88 شباهت داشت. همه ی لینک های سبزمان را دستگیر کردند حتا به حاج آهنگران هم رحم نکردند، آهنگرانی که هم امام با صدایش گریه میکرد و هم صدام !(استغفرالله، بلا تشبیه)
دکتر خرعلی عزیزم، نمی دانم الان که این درد نامه را مینویسم، شما هنوز هم در آسمان هستی یا نه! ولی تورا به روح عفیر(ره) قسم ات می دهم که از کانال هایی که میدانی قدری پول اختلاسی جور کن و بفرست تا خودمان یک سایتی چیزی درست کنیم تا بتوانیم در راه دمکراسی خط امام تلاش مضاعف کنیم. نامش را هم به افتخار افشاگری های شما فرزندغیور جمهوری اسلامی میگذاریم خرباله( به کوری چشم مهیارو اکانت مضاعف مهیار).

دکتر مظلوم لینک ات را شهید کردند!!
!دکتر مظلوم مدیر ضد توست و دیگرهیچ
اما کوردلان نمی دانند حتا اگر لپ تاپ تو را بشکنند توبا موبایل هم مطالب ات را به گوش عاشقانت خواهی رساند.
"از میان نامه های رسیده"

Thursday 29 September 2011

خرعلی در آسمان


بار دیگر برادران برای بردنم به زندان به سراغم آمدند.نمی دانم به کدام زندان؟!
مادر شب پیش به ابوی گلایه کرده بود که اتاق های اختصاصی اوین جای مناسبی نیست و تخت و مبلمانش قدیمی شده اند. ابوی پس از قدری قرولند، زیر لب چشمی گفت واز اتاق خارج شدند.
مادر با چشمانی پر رضایت تبسمی کرد و گفت که نگران نباشم و پدرم حتمن سفارش خواهند کرد! 
هرچند به چشمان راننده و برادرانی که برای دستگیری ام آمده اند چشم بند زده اند ولی من براحتی می توانستم ببینم که مسیر اتومبیل بنز مشکی اطلاعات به سمت فرودگاه امام راحل است. فاتحه ای برای روح پر فتوح پدر معنوی ام خواندم و به راننده گفتم که تعجیل کند که از نماز ظهر عقب نیافتم!
دلهره تمام وجودم را گرقته بود. نمی دانستم مقصد کدام زندان است؟ آیا وسائل لازم برای اعتصاب غذا مهیا ست و با مجبورم پر خوری کنم و با اضافه وزن جنازه ام را روی دوششان بگذارم؟
لحظات به کندی می گذشت.
عقربه های ساعتم ده دقیقه به دوازده را نشان می داد که به فرودگاه رسیدیم. از اتومبیل پیاده شدم به برادران گفتم میتوانند چشم بند هایشان را باز کنند و بروند من باقی مسیر را خواهم رفت و خودم را تحویل برادران بعدی خواهم داد.
در ورودی سالن فرودگاه برادر حجت را دیدم. لبخندی زد و به طرفم آمد.
بسته ای را به طرفم دراز کرد وگفت: در این بسته  بلیط هواپیما، پاسپورت ات ، کارت اعتباری و مقداری پول نقد است. گقتم: آخه حجت جون اینجوری که نمی شه من باید میرفتم زندان! میگه همینه که هست. دستور رسیده بری زندانی در حومه لندن! تقصیر خودته اگر به حرف های جناب ابوی گوش می کردی الان وزیری چیزی بودی و با حانواده ی محترم عازم لندن بودی!
با دلی گرفته و بغضی فرو خورده بسته را گرفتم و وارد سالن شدم.
به بیت زنگ زدم و گفتم هماهنگ کنند و با پرواز بعدی به لندن بیایند تاکید کردم که وسایل اعتصاب غذا و لپ تاپم را فراموش نکنند.
حالا در ارتفاع سه هزار پایی (به نیت سه هزار ملیارد تومان صدقه) این چند سطر را می نویسم تا میلیون ها هوادار و رهروان من بدانند که چه حال دارم.
این ظالمان بدانند که در هیچ کجا نخواند توانست جلوی نوشتن و آپدیت کردن سایتم را بگیرند. بدانید که مومن مانند فولاد سخت است و استوار.گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ...درجشن تولد سعید( امامی) نمی رقصیدیم
تا بعد
یا حق
خرعلی در آسمان.

Sunday 25 September 2011

یادگاری سعید اسلامی(امامی) در دفتر خاطرات من


بسم قاسم الجبارین

من دکتر را خیلی وقته می شناسم. دوران طفولیت ایشان را به یاد دارم.خیلی کوچک بود پنج یا شش ساله، ولی حرف گوش کن بود و به بزرگ ترها، بخصوص من اصلاً نه نمی گفت!!
با اینکه ابوی ایشون آیت الله بود ولی از همان ایام طفولیت خودش را در بند گیرودار محدودیت نمیکرد و معنای آزاد بودن و سجده کردن رابا هم ترکیب کرده بود.
وقتی از دست ابوی ناراحت بود و دلش میگرفت می آمد پیش من و با هم قرآن یا حلیه المتقین میخواندیم.
یک شب از همون شبها که با هم مشغول تفسیر سوره لوط بودیم(این سوره رو حفظ هستند)، بچه های تیم عملیات برای کسب تکلیف و به صورت اضطراری وارد شدندو دکتر، ناخواسته از نوع فعالیت من آگاه شد و مجبور شدیم اورا هم درگیر کنیم.
به دلیل خصوصیات اخلاقی و جسمی، دوستان با جذب ایشان موافق نبودند ولی با اصرار من مجبور شدند قبول کنند و قرار شد کارهای مدیریت روابط عمومی وتبلیغات رو به دکتر بسپاریم.
بودجه لازم رو در اختیارش قرار دادیم تا یک موسسه انتشاراتی تاسیس کرده و مطالبی که تیم تشخیص میدهد را منتشر کند.
بچه ی خوبیه و هنوز هم حرف گوش میده و حالا دیگه اینقدر با تجربه شده که نه تنها من بلکه همه اعضا گروه دوستش دارند.
خداوند انشاء الله به ایشان توفیق مبارزه با دشمنان اسلام و دوستی بروبچه را مطابق با آیه، اشدا علی الکفار و رحما بینهم را بدهد.
سعید اسلامی (زندان ونیز-1375)  

Wednesday 21 September 2011

حسن کچل در جمهوری اسلامی


روزی روزگاری امامی بود به غایت انقلابی وشر!
این امام رهروانی داشت که یک دل نه، صد دل در گروعشق او باخته بودند و چنان شیفته اش بودندکه اودر نزدشان به مرادی و شاید برتر از مراد، امامی و بعد ها بسان پیامبری ارتقاء یافته بود.
امام قصه ی ما، مانند دیگر امامان هزاران سال عمر کرد وآنچنان قدرت خود را گسترش داد که بر شمار جان نثارانش روز به روز افزوده شد.جان نثارانی که برای جلب رضایت او در ریختن خون از هم پیشی می گرقتند.
از آنجاییکه عزرائیل از هیچ جانی نمی گذرد، روزی به سراغ او هم آمد و به او شربت ارتحال نوشاند و خیل دلسوخته گان عاشق، برسرزنان و بی امام برجای ماند.

باری یکی از دلسوخته گان امام راحل، حسین کچل بود که بعد از رحلت جانگداز مرادش، آنچنان افسرده شد که  که گوشه ی عزلت گزید و دیگرهرگزاز خانه خارج نشد مگر برای ابتیاع وسایل نقاشی و دریافت حقوق و مستمری ماهانه ی خط امامی اش!
بیست سال گذشت و حسین کچل قصه ی ما در کنج خانه ی هزار متری اش فسیل میشد.
اهل خانه و دوستان آنچنان نگران حال و روزش بودند که به فکر چاره افتادند. حکیمی بود حاذق در دیار رفسنجان به نام اکبر عطار. به نزد او شتاقتند تا راهی یابند ونسخه ای گیرند که حسین کچل را چاره افتد و نگرانی زایل گردد.
حکیم نسخه ها داد و طراحی ها نمود، نمودنی!
دوستان به نزد حسین کچل بازگشتند و بدو گفتند: چه نشسته ای، که موسم انتخابات است و مردم خسته و به سر آمده از جور بی امامی، نام اورا فریاد میزنند و خواهان حضورتوهستند که تنها یادگار سیاسی امام راحلی و نامت شعار هر کوی وبرزنی ست!
حسین با چشمانی بی باور لب و لوچه اش را جمع کرد و گقت: من داستان حسن کچل را قبلاً شنیده ام و زود باور نیستم .میبایست چند تن از عاشقان واقعی امام راحل بیایند و شهادت دهند.
دوستان با عجله و سراسیمه به سراغ ملا محمد فیگور که به امام دوستی شهره ی شهر بود رفته و او را کشان کشان به سرای حسین آوردند. ملافیگور با عبا و ردایی بنفش به دیدار حسین رفت و با فن سخنوری و گفتمان خودشروع به مخ زنی حسین کرد.

ممدِ پر فريب و حيلت ساز
رفت نزد حسین و کرد آواز
گفت: به به، چقدر زيبايي
چه سري، چه ریشی، عجب پايي
کت و شلوارت سياه رنگ و قشنگ
نيست بالاتر از سياهي رنگ
گر رییس جمهورشوی تو در ایران
روح جدت ز تو شود شادان

با این ادا و اطوار ملا که دید توانسته کمی یخ تردید حسین را  ذوب کند و لب و لوچه حسین مقداری از هم باز شد به سخنان خود ادامه دادکه: مردم از تمام اقصا نقاط ایران چشم به تو دارند. چند روز پیش روح امام راحل به خواب چند تن از علما آمده و گفته ازحسین بخواهید که راه نیمه تمام مرا ادامه دهد و او تنها کسی است که میتواند.
حسین دستی به چیز خود کشید و گفت: باید فکر کنم.
صبح روز بعد دوستان به پیروی از پند حکیم رفسنجان، عکسی دونفره از امام راحل و حسین را بیرون اطاق خواب حسین قرار دادند. حسین که با پیژامه برای قضای حاجت و وضواز اطاق خود خارج می شد با دیدن تصویر امام حالتی روحانی گرفت و دست به آب را فراموش نمود. تصویر را برداشت آن را بوسید و به چشمانش کشید. ناگهان دید عکس دیگری از امام در آنسوی حیاط افتاده است، با عجله به آن سمت دوید پایش به آفتابه برخورد کرد و به زمین افتاد.تازه یادش آمد که برای چه کاری از خواب بیدار شده ولی عشق امام در او بیشتر از فشار معده و مثانه بود. در حال برداشتن عکس دوم و بوسیدن آن بود که عکس سوم رادر کناردرب ورودی دید، به آن سمت هروله کرد، در حال برداشتن عکس سوم بود که از لای درب باز حیاط عکس چهارمی را در کوچه دید.با عجله برای برداشتن عکس چهارم قدم در کوچه گذاشت بی آنکه بداند پیژامه در بر دارد و معده ای درحال اضطرار! به محض عبور از درب منزل و گام نهادن در کوچه صدای بسته شدن درب را از پشت سر خود شنید.با عجله به سمت در برگشت ولی تلاشش بی حاصل بود و درب باز نمی شد. زنگ زد، جوابی نشنید. اول با صدای آرام ولی پس از چند لحظه با مشت و لگد به جان درب افتاد ولی پاسخی در انتظارش نبود. یاد داستان حسن کچل اقتاد و اشک از چشمانش سرازیر شد. 
صدای ظریفی او را به خود آورد. صدای ملافیگور بود که با موتور گازی پشت سر او ایستاده بود و با لبخندی به پهنای صورتش به او اشاره کرد که سوار ترکش شود.حسین مستاصل از همه جا قبول کرده و سوار شد.بعد از ساعتی موتور سواری،  درخیابان ولی عصر بودند و در مقابل ساختمان جام جم!
 حسین با نگرانی پرسید اینجا چرا؟
ملا با لبخندی شیطنت آمیز پاسخ داد که برای مناظره به اینجا آمده اند.حسین با کمال ناباوری و دلهره گفت: ولی آخه، چیزه...ملافیگور به او اجازه تکمیل جمله اش را نداد و با فشار او را به داخل ساختمان هدایت کرد.
پس از چند دقیقه حسین کچل خود را در برابر دوربین و نورافکنهای آماده به کار میدید.زبانش بند آمده بود. صدایی را از فاصله ی دوری شنید که میپرسید :برنامه و هدف شما برای شرکت در انتخابات چیست؟
خواست چیزی بگوید ولی نتواست. همه ی نگاه ها به او بود. سعی کرد خود را جمع و جور کند. سخن چنین آغاز کرد: بسم الله الرحمن و الرحیم و قاسم الجبارین. امام راحل همه چیز ما بود و همه چیز ایران و اسلام. ما باید به دوران اوج و طلایی امام برگردیم. ما باید الگوی خود را عملکردمان در دهه ی طلایی 60 قرار دهیم. ولی من چیز دارم و فعلاً باید برم.
دوربین ها و نورافکن ها خاموش شدند. شب در خیابان ولی عصر و دیگر خیابان ها هیاهو بود همه جا روشن و سبز رنگ!
حکیم رفسنجان فکر همه جا را کرده بود. چلچراغ ها، پوسترهای رنگی وصدای موسیقی همه جا را گرفته بود. جوانان شهر راضی از فرصت بدست آمده برای ابراز احساسات فروخورده، هلهله کنان دستبند های سبزشان را به هم نشان می دادند وهمزمان  در آنسوی شهرحکیم رفسنجان، دندان قروچه اش را  به رخ حریفان دیرین می کشید.
روز موعود فرا رسید و فراخوان حضوری میلیونی برای صف قطار بازگشت انقلاب به دوران طلایی اش و خیل جوانانی که نمی دانستند سرانجام این سیرک چه خواهد شد و آخرین سرمنزل این قطار کدام است.
فریادهای شادی به رای کاغدی مبدل شد و صندوق های رای به اسارت ولی فقیه درآمدند.
به تقلب نام حسین را به مموت تغییر دادند و مردم ناخرسند از این معامله به خیابان آمدند  متحیرو خمشگین.
همه جا فریاد بود و آتش!
جوانانی که بلیط قطار بازگشت به دوران طلایی را در دست داشتند به ناگاه می شنیدندکه با آن بلیط فقط می توانند سوار کشتی ولایت شوندکه به سمت مقصدی نامعلوم بادبان ها را برافراشته است.هر معترضی را به درون آب می انداختندتا جای کافی برای دیگران باز شود.
ملافیگور بوق حرکت کشتی را به صدا دراورد و چشمکی زد.اکبر عطار در گوشه ی عرشه کشتی تبسمی بر لب به نقشه ی کاغذی ِروبروی خود خیره شده بود.
در این هیاهو و شلوغی حسین به کمک کلید سازی درب منزل را گشود بدرون رفت با عجله برای رفع حاجت اقدام کرد. کنار درب دستشویی، عکسی از امام راحل توجه اش را جلب نمود، گامی به سوی تصویر برداشت ولی ناگهان همانجا ایستاد، فکری کرد و باخود گفت: انسان عاقل دوبار از یک امام گزیده نمی شود. آفتابه را برداشت و خونسرد با پای راست آنچنان که سنت است وارد شد.
 صدای گلوله و ندای مردم در سر و صدا و آشوب درون گم شد.  

Thursday 15 September 2011

اصطلاحات واختصارات سیاسی فضای مجازی ایران

در مراجعه به صفحه های سایت های و وبلاگ های ایرانی گاهی به حروف و کلمات اختصاری برخورد می کنیم که ممکن است بدرستی قابل درک برای عموم نبوده و یا باعث سوءبرداشت شوند. بدین منظور بر آنم شدم وظیقه ی خود را بعنوان یک روشنفکر دینی و بالاتر از آن یک دکتر، انجام دهم و این کلمات اختصاری را در اینجا گرد آورم شاید کمکی به آزادی زندانیان سیاسی خط امامی کرده باشم

 خ.ر= خامنه ای رهبر. اشاره ای ا ست مستقیم به مقام ولایت و از آنجاییکه  نام امام راحل نیزبا حرف"خ" شروع می شود در نامیدن ایشان نیز می تواند کاربری داشته باشد.

ا.ن= احمدی نژاد و بعضاً ابراهیم نبوی . بستگی دارد کدامیک بیشتر سوتی داده باشند .احمدی نزاد رییس دولت نهم و دهم و یار مشایی.  ابراهیم نبوی نویسنده طنز فاخر،سیاستمدار،اقتصاد دان و از طراحان قاطر تروا
حش= حسین شریعتمداری .سردبیر کیهان و چشم و زبان رهبری
ملافیگور= آقای خاتمی رییس دولت سابق. که با نازو ادا و اطوار گهگاه دل رهبر را خون و دل جماعت اصلاح طلب را شاد میکند
اصلاح طلب= هرآنکه دل در گرو اسلام و امام راحل دارد ومعتقد است که بازگشت به دوران طلایی امام راحل  واسلام راستین تنها راه نجات ایران است.
زندانی سیاسی= زندانیانی را گویند که  مطالب مرتبط با آنها از استقبال خوبی در فضای وب ایرانی روبرو میشوند.اینگونه زندانیان معمولاً ماهی یکبار به اوین میروند و آزاد میشوند. اعتصاب غذا میکنند و حتا گاهی شلاق نمادین میخورند
زندانی غیر سیاسی= آندسته از افرادی که بخاطر مخالفت با اسلام و رژیم جمهوری اسلامی دستگیر میشوند و پس از شکنجه، کشته میشوند ولی نامی از آنها در فضای وب به چشم نمی اید 
میرحسین موسوی= فرزند خلف امام راحل که هیچگاه با رهبر فعلی جمهوری اسلامی کنار نمی آید ولی اگر خطر سرنگونی رژیم جدی باشد سکوت  کردن را به بازگشت به دوران طلایی امام ترجیح میدهد.
کروبی=مرغ عزا و عروسی مراسم انتخابات که این بار قبل از اجرای مراسم گریخت
اختلاس= برداشت بدون اجازه از حساب مشترک بیت رهبری
کوسه= اشاره به رفسنجانی پدر که عموماً  درپشت پرده ی تمامی فسادهای سیاسی و مالی حضور دارد.اخیراً بخش هدایت و سرمایه  
گذاری در فضای مجازی را به پسرش در آکسفورد سپرده است. 

ادامه دارد
یا حق
دکتر خرعلی